از اینکه برنامه درستی ندارم برای نوشتن ناراحتم...


ارشد...الان هفته سومه ارشد هست و من تو ابرها سیر می کنم.نمیگم بهترین حالت ممکن هست و دانشکده و خوابگاه هیچ مسئله ای نداره اتفاقا جا برای غر بسیار زیاده اما نکته های مثبت انقدر تو ذهنم هستن که نمیخوام به اونا فکر کنم.

من الان بهترین جایی که میتونم باشم هستم.

دیگر بهتر از انستیتو که نیست تو ایران.(اسمش مثل عصای حضرت موسی است همه درها رو باز میکنه برات)نه اینکه الزهرا بد بود ولی انستیتو شدیدا اعتماد به نفسمو برده بالا.

همکلاسی هام بچه های خوبی هستن (بجز  یک رو نفر که خیلی رو اعصاب همه است)

کارکنان و حراستی ها و همه و همه به صورت بسیار مشکوکی خوش اخلاق هستن.

جو دانشگاه خیلی با دانشگاه های وزارت علوم فرق داره.جو واقعا اینطوریه که همه دور هم جمع شدیم یه چیزی یاد بگیریم و همه واقعا تا بتونن کمک می کنن.مشکلات هم هستن ولی تلاش داریم حلشون کنیم و به نظرم شدنیه.

هرچقدر تو الزهرا هم کلاسی هام بی حال بودن و دنبال کاری نبودن اینجا همه یه گوشه کارو میگیرن.امروز تقسیم وظایف داشتیم و به معنای واقعی کلمه همه وظایف تقسیم شدن و بچه ها همون موقع رفتن دنبال کار و دوتاشون با جواب برگشتن حالا اگر الزهرا بود خودم باید میرفتم دنبال همه چیز و آخرشم هیچی نمی شد.اینجا حتی سرعت غذا خوردن بچه ها با من هماهنگه !!!!!!چیزی که نه تو خانواده بوده نه تو کارشناسی و من همیشه زود تموم میکردم و بقیه تا دو ساعت بعد در حال خوردن بودن.میدونم به نظر مسخره میاد که از این خوشحالم ولی حتی شباهت های ایقدر کوچیک هم به من انرژی میده.



دوست دارم بیام و بیشتر بنویسم از اینجا که هنوز هیچی نشده کلی بهش علاقه مند شدم.